آداب و رسوم و سنتها
بدون شک هر منطقهای هر روستایی و هر قوم و ملتی آداب و سنن و رسومی دارند که مختص به خود آنان یا در همان ردهها بوده است.
بر همین مبنا ما هم برآن شدیم به بیان برخی از رسوم موجود یا فراموش شده کتیج میپردازیم لازم به ذکر است که مطالب این بخش تماماً از گفتگو با افراد محلی حاصل آمده و نویسنده خود به دلیل عدم اطلاع کافی و آگاهی به این آداب که امروزه بسیاری از آنها فراموش شدهاند هیچ دخل یا تصرفی صورت نداده است و مطالب صرفاً برگردان فارسی گفتارها و ترتیبدهی جملات راویان گرامی (محترم و محترمه) بوده است.
آنچه که در این بخش میآید شامل آداب و رسوم مربوط به خواستگاری، عروسی، تولد فرزند و مراسم عزاداری بوده و مطالب ارائه شده در اینجا شامل آداب و رسومی میباشد که امروزه دیگر از بسیاری از آنان خبری نبوده و چه بسا از یادها هم رفته اند اما نگارنده سعی نموده است تاجایی که ممکن است مطالب را از افراد بومی گردآوری و ثبت گرداند.
خواستگاری (کاسدی)
راوی دربیان سبک و چگونگی تصمیم و شروع خواستگاری که در گویش محلی بآن کاسدی میگویند نقل کرد که :
ابتدا بزرگان و معتمدین هر طائفهای انتخاب میشدند شخصی که هم با خانواده دختر قرابت داشته باشد و هم خانواده پسر را برمیگزیدند، که به نزد خانواده دختره رفته و پیرامون اینکه آیا دختر موردنظر خواستگار، نامزدی دارا میباشد یا خیر و یا اینکه آیا آن خانواده کسی را برای دامادی دخترشان مدنظر دارند یا نه تحقیقی نموده و خبری بگیرد.
پس از آنکه این امر شخص محرز میگردید، که کسی وجود ندارد به پدر پسر اعلام مینمود اگر خواهان آن دختر هستند میتوانند به خواستگاری وی بروند. [میتوانند کاسد کنند].
پس از این بود که خانواده پسر، کدخدا را دعوت نموده و از او میخواستند که به عنوان نماینده از طرف آنها برای خواستگاری دختر برود [لازم به ذکر است که کاسد تنها میبایستی مرد باشد.] نماینده برگشته و به خانواده پسر میگویند: منتظر، نظر اقوام دختر باشند.
پس از آن خانواده دختر نزدیکان و اقوام خویش را [به نهار یا شام] دعوت نموده و از آنان میپرسیدند: " فرزند فلانی برای فلان دخترمان درخواست نموده نظر شما چیه؟" یا " از طرف فلانی برای دخترم قاصد آمده نظر شما چیست؟"
پس از موافقت اقوام و خانواده دختر با موضوع به نمایندگان خانواده دختر اعلام میکنند و یکی از نمایندگان به نزد خانواده پسر رفته و اطلاع میدهد که میتوانید جهت اقدامات اولیه و خواستگاری اقدام نمایید.
پس از همه این اعمال پدر پسر [داماد آینده] به پسرش خطاب میکند که از این پس نزد فلان خانواده داماد هستی و از امشب به بعد به نزد آنها رفته و با آنان در ارتباط بوده و به نزد آنان برو.
از آن پس هنگامی که پسر به نزد خانواده دختر میرفت دختر خود را پنهان نموده و به هیچ وجه جلوهخویش را نمودار نمیساخت، شرم و حُجبُ و حیا بدو اجازه نمیداد که خود را به نمایش بگذارد.[ این مطالب دقیقاً کلام گوینده محلی است].
اولین شبی که پسر به خانه خانواده دختر دستخالی مراجعه مینمود اما در شب دوم هرچیزی که در دسترس بود همراه خود برای خانواده دختر میبرد آن تحفه میتوانست مقداری خرما یا مقداری برنج، گندم، میوه یا هرچیز دیگری باشد که در سترس میبود و لازم بذکر است که در آن دوره مردم بضاعت کافی و مال یا دارایی کافی نداشتند.
در این مرحله خانواده پسر مهمانیای ترتیب داده و خانواده دختر[عروس آینده] را دعوت مینمایند، و به مثل آن خانواده دختر هم طی مهمانیای خانواده پسر را دعوت مینمودند.
پس از آن زنهای خانواده پسر به نزد خانواده دختر رفته و اعلام مینمودند که فلان روز را برای عروسی انتخاب نمودهایم و در همان روز عروسی آغاز میگردد.
لازم به یادآوریست که اگر اتفاق ناخوشآیندی همچون مرگ شخصی از نزدیکان اتفاق میافتاد عروسی حداقل یکسال به تعویق میافتاد.
عروسی( آروسا)
عروسی از روز اول هفته[شنبه] آغاز شده و در آخرین روز هفته [جمعه] پایان مییافت.
هر روز جهت عمل ویژهای میبوده، منجمله یک روز، جهت پشمچینی روز دیگر پشمشویی روزی دیگر برنجها را میشستند که به بزبان محلی «بِرنزشُهَکا» میگفتند و میگویند برنجها را به جویآب «سَرکهنان» میبردند و میشستند و روز دیگر هم که قندچینی بود و قندها را میچینند و ....، اعمال دیگر همچون شب دزدکی و یا حّنا بندان هنوز هم وجود دارد.
و اما همانطور که بیان شد آغاز مراسم[جشن] عروسی از روز شنبه صورت پذیرفته اما قبل از آغاز آن، دوستان و همسایگان با همکاری همدیگر کپری[به گویش محلی لَهَر] را برای عروس میسازند اما برای ساخت آن هیچ گونه وجهی دریافت نمیکردند تنها دریافتی آنها نهار آن روز بودهاست که مهمان خانواده عروس میشدند.
این کپر جهت قرارگیری عروس تا روزهای آخر بوده و وی را در آن قرار میدادند که به اصطلاح میگفتند "نشستن عروس"
با نشستن عروس در روز شنبه مراسم عروسی آغاز میگردیده و داماد باید از روز اول کاردی را همراه با کمربند به کمر میبسته و به تنهایی حق رفتن جایی را نداشته است بدین منوال اگر قصد رفتن به هرجا میداشت، تعدادی از دوستان نزدیکش وی را همراهی مینمودند.
پس از این امور افرادی را به سراسر روستا فرستاده و از آنها میخواستند که اعلام نماییند عروسی فلان شخص است و میگفتند: « دختر فلانی را نشاندهاند». از آن پس مردان به خانه پدر داماد و زنان به خانه پدر دختر رفته و داماد هرروز به افراد دعوتی میداد البته بدین صورت که هرکسی میخواست میتوانست بماند و غذا میل نماید و کسانی هم که نمیخواستند به خانه خود تشریف میبردند و معمولاً همیشه تنها نزدیکان و یا دوستان داماد در خانه آنان باقی میماندند و عموماً دیگران ترجیح میدادند به خانههای خود تشریف ببرند .
در این موقع دهل و سُرناها را میآوردند و مردم با پایکوبی و سرور به استقبال آنان میرفتند.
پس از آن بدین منوال میگذشت تا به شب پنجم میرسیدند که تاکنون هم با نام «شب دزدُکی» شناخته میشود[البته دیگر عروسیها هفت روز نیستند]. در این شب تنها افراد خاص و نزدیکان و اقوام داماد حضور داشته و شخصی که عموماً همان کسی که مسئولیت کارهای خانواده داماد را بر عهده داشت و در گویش محلی بانام کسی که« دَیلَهَری» را برعهده دارد یاد میشود اقدام به حنا بندی داماد مینمود و حاضرین هم مبلغی را جهت حنا بندی تهیه مینمودند که آن را هم در پایان حنابندی به شخص حنابند میدادهاند.
هنگامی که از یکی از راویان پرسیدم وقتی حنابندان جداگانه وجود داشته این کار چه لزومی داشت وی گفت: "این کار بیشتر به جهت آن بود که اگر شخص غریبهای در محل و یا روستا وجود داشت و یا اگر شخصی چندین فرزند پسر داشت همه با این کار مطلع میشدند که چه کسی داماد است و یا کدام فرزند آن شخص در شُرُف ازدواج میباشد".
در آغاز روز پنجم اقدام به آوردن چوب برای عروسی مینمودند و به طور معمولاً حداقل پنج یا شش بار[ احتمالاً بار الاغ] میآورند که یکی را به خانواده عروسی و بقیه را برای خانواده داماد میبردند البته میزان این موارد بستگی به طرفین و شرایط آنان داشت.
میگویند: هنگام آوردن چوبها[جهت پخت غذا و سایر امور مصرفی] زنانی که شاعره بودهاند و یا افرادی که هلهله یاد داشتهاند به استقبال آنان میرفتند. در این میان افرادی از دو طرف[خانواده داماد و خانواده عروس] در سطح روستا به گشت و دعوت مردم مشغول میبودهاند از این رو زنان، زنان را دعوت و مردان، مردان را دعوت مینمودند، البته همه زنان ابتدا به خانه [پدر پسر] نزد داماد می رفتند و پس از آن به نزد عروس تشریف میبردهاند و روای در پاسخ به علت این کار هم بیان نمودند که از آن جهت این عمل صورت میپذیرفته است که در ساعات بعدی مردان بسیاری نزد داماد جمع میشدهاند و در این میان حضور زنان در میان آنان مناسب نمیبوده، به همین جهت زنان ابتدا به نزد داماد رفته و مدتی را آنجا صرف مینمودند و پس از آن به نزد عروس تشریف میبردند و آنجا میماندهاند چون آن مکان ویژه زنان بوده است.
در شب حنابندان تمامی مردم را دعوت نموده و در آن شب کمکهای مردم را برای زوجین جمع مینمودند و این کمک به مثال کمکی بود که شخص در زمان ویژه آن را به طرف مقابل عودت مینمودهاست که در لفظ بلوچی به آن «بِجّار» میگویند و معروف است و عموماً در نزد بلوچها رواج داد. (لازم بذکر است پس از حنابندان گشتن داماد به طور مطلق ممنوع بودهاست).
اما قبل از فرارسیدن شب هنگام غروب همه از زن و مرد داماد را به محل سَرکَهنان [محل خروجی آب قنات که دارای آب بسیار و زلالی بود] میبردهاند. در آنجا هم قبل از آغاز به شستن و پیرایش نمودن داماد، یک بُز نر (به گویش محلی تُروشت) را در محلی به فاصلهای دور [به میزانی که تیر تفنگ بِرنو] برسد قرار میداده، و آن را محکم میبستند تا فرار نکند پس از آن 5 الی 6 نفر را انتخاب نموده تا آن حیوان را مورد هدف قرار دهند.!!
اولین کسی که تیر وی به هدف برخورد مینمود آن بُز نر متعلق به وی بوده، و در همان جا آن را ذبح نموده و به خانه کسی که توانسته بود حیوان مورد نظر را هدف قرار دهد میبردند.
در این میان روای میگوید: همراهی زنان جهت هلهله و همراهی مردان جهت گذاشتن پول و ریختن آن بودهاست. [رسم موجود که تاکنون هم به میزان اندکی از آن باقی مانده است این بوده، که افراد و همراهان و بخصوص دوستان و نزدیکان در سَرکَهنان و مسیر بازگشت اقدام به ریختن پول بر روی داماد جهت روشنی و یا تبرک و .... مینمودند].
در اینجا هم مبالغ حاصل شده به شخصی پرداخت میشد که داماد را شستوشو داده بود
پس از شستوشوی کامل داماد و اصلاحات سر و صورت (که قبل از شستن صورت میپذیرفت) وی را با حوله و شال بلوچی (لُنگ) کامل میپوشاندند و شخصی داماد را بر پشت خود سوار (کُول) نموده و بر روی فرشی که در فاصله کمی دورتر از آب پهن شده بود قرار میدادند در این میان زنها به کنار رفته و مردها گِرداگِرد وی جمع شده و او را لباس میپوشاندند.
در این مرحله دوستان نزدیک داماد دستمالی را با نام دستمال بصرهای سه مرتبه به سر داماد میبسته و باز مینمودند و مرتبه چهارم آن را تکمیل نموده و تغییر نمیدادند و پس از آن داماد (به اصطلاح بلوچی سالونک) را بر شتری که از قبل تزئین شده بود سوار نموده و شخصی افسار شتر [به گویش محلی مهار اِشتِر] را بدست میگرفت.
در راه برگشت هم چنین بود که برخی میگفتند : "سالونک یَهْ" (داماد آمد) و برخی دیگر میگفتند: " کهر که زً فلانی زه" (ترشت[بُز نر] را چه کسی زد) [اشاره به همان هدفگیری]. و یا اینکه همه همزمان یکی از این دو به اصطلاح شعار را میگفتند و یا همه همزمان هر دو را فریاد میزدند
هنگام برگشت داماد را مستقیم جلوی خانه پدر عروس میبردند دیگر هیچ روستاگردیای و گشت و گذاری نبود [آنطور که الان رواج داشته و داماد را در شهر میچرخاندند] و وقتی به خانه عروس میرسیدند ندا میدادند: "پاتختی میخواد" و از این رو پدر عروس در حد بضاعت و توانایی خود نخل خرما یا هرچیز دیگری که تواناییش را داشت را بدو میداد البته همراهان و داماد تا چیزی را دریافت نمینمودند آنجا را ترک میکردند. و در مسیر برگشت همان چیزی را که پدر عروس تحفه داده بود فریاد میزدند، برخی از همراهان یا همگی آنان فریاد میزدند: " پدر بانور چی داد؟" (پدر عروس چی داد؟" و گروه دیگر چیزی را که پدر عروس تحفه داده بود در جواب بیان میکردند به طور مثال اگر زمینی داده بود اسم زمین را میگفتند.
از خانه پدر عروس به سمت خانه پدر داماد که همه چیز مهیا شده بود و جایگاه نشستن افراد هم درنظر گرفته شده بود میرفتند، تا بدانجا میرسیدند اما هنگام رسیدن شخصی که افسار[مهار] شتر را در دست داشت از نشاندن آن خودداری مینمود تا اینکه چیزی بعنوان سرمهاری [حقالزحمه افسارگیری] دریافت نماید. میگویند بر سر سرمهاری میان آنان چانه زنی صورت گیرد و تاوقتی که شخص مبلغ موردنظر خود را دریافت نمیکرد شتر را نمینشاند!
پس از رضایت حامل شتر و نشاندن آن داماد به محل خاص خود که تهیه گردیده است رفته و آنجا مینشیند، و در این مرحله ممنوعیت جابجایی برای داماد سختتر میگردد
شام آن شب را یک ساعت مانده به یکجا نمودن عروس و داماد دادهمیشود و یکجا نمودن آنان حدود ساعت 11 یا 12 نیمهشب صورت میگرفتهاست.
پس از صرف شام، دو شخص که معمولاً برادر یا دوستان نزدیک داماد بودهاند یکی دست راست و دیگری دست چپ داماد را گرفته در حالی که دستمال [شالی] هم به سر وی بسته شده بود او را تا خانه عروس همراهی مینمودند.
و به همراه داماد تا اتاقی که عروس در آن بود تنها دو الی سه نفر که برای طرفین[هم داماد و هم عروس] محرم بودهاند میرفتند (توجه داشته باشید که در شب آخر عروس را از آن کپری که روز اول در آن نشسته بود خارج نموده و به اتاقی مجللتر می بردند.)
و پس از آن بزرگان و پیرهای طائفه [به گویش محلی کَماش] به نرمی و آرامی سه بار سَرها[کَلههای] زوجین را به هم میزدند.
جالب است بدانید که در این مرحله هم شخصی که مسئولیت کارهای خانواده عروس [به اصطلاح محلی دَیدَواری بانور] را برعهده داشت از باز نمودن درب خانه به روی داماد تا زمانی که مبلغی را به عنوان تحفه دریافت نمینمود، امتناع میورزید.
پس از یکجا نمودن و همنشین شدن داماد و عروس و چند دقیقهای سکون ابتداء داماد بلند شده و دو رکعت نماز سنت میگذارد و پس از وی عروس این کار را انجام میداد.
پس از این عمل زنهای دیگر [کسانی که ارتباط و رابطهفامیلی با زوجین نداشتند] با دعای که بدرقه راهی این زوج جوان مینمودند خانهآنان را ترک مینمودند و اقوام و نزدیکان آنان هم تا ساعات یک یا دو بامداد نزد آنان مانده و پس از آن کمکم شروع به تَرک آنجا مینمودند و هرکسی از آنان بلند میشد چنین دعای را در حق زوجین مینمود :" خدایا آخر و عاقبتشون رو بخیر، و رًند و راه [فرزندان و نسل] فراوانی بهشون عنایت کن
در تمامی این مدت چادری بعنوان حجاب و حائل بر سر و صورت عروس کشیده بودند که کسی حق برداشتن آن را نداشت تا همین شب آخر، و همان شخصی که عروس را حنا بسته بود و از طائفهای دونسطح محسوب میشد این کار را انجام میداد، و این شخص با اینکه از طبقه پایین جامعه در نظام طبقاتی آن دوره بوده اما در تمام مدت همراه افراد بوده تا این رسم را بجای آورد و برای آن همچون سایر موارد مبلغی را دریافت مینمود.
پس از برداشت این چادر همه افراد خانه را ترک کرده و و زوجین را تنها میگذاردن.
صبح آن روز افرادی که دُهل مینواختند به همراه دوستان داماد به جلوی خانه آنان آمده و شروع به نواختن دُهل مینمودند و چیزی به عنوان (پاتختی) دریافت مینمودند و لازم به ذکر است که هیچ حقوق تعیین شدهای برای افرادی که دهُل میزدند وجود نداشت و چیزی که به آنها پرداخت میشد بستگی به داماد داشت و هرچقدر وی میتوانست و تواناییش را داشت بدانها تقبل مینمود، و اعتراض و شکایتی صورت نمیپذیرفت.
داماد و عروس روز اول و دوم را در خانه پدر عروس گذرانده، و روز سوم زوجین همراه با مادر عروس و درصورتی که خواهرانی داشت به خانه پدر داماد دعوت میشدند و در آنجا والدین داماد هدیه و تحفهای به عروسشان میداد که معمولاً در آن دوره بیشتر هدایا یا زمین کشاورزی بود و یا درختنخل.
و شب آن روز دوباره به جای اولیه که همان خانه پدری عروس بود رفته و خانواده عروس هم اگر هدیه و تحفهای برای آنان داشتند به عروس میدادند و نه به داماد!
و پس از هفت روز که در خانه ساکن بودند برادران و خواهران و سایر نزدیکان و اقوام شروع به دعوت نمودن آنان میکردند و زوجین را به صرف نهار یا شام به میمنت و شاباش زندگی مشترکشان دعوت مینمودند. [این دعوت تاکنون هم تاحدودی رواج دارد].
لازم به ذکر است که پس از هفت روز داماد اجازه داشت از نزد عروس خارج شده و در روستا قدمی بزند اما حق خروج از روستا را نداشت و در این خروجها ضرورت داشت که یکی از محارم وی یعنی مادر یا خواهری از وی او را همراهی نماید. (داماد تا دو الی سه هفته پس از عروسی حق خروج از روستا را نداشت.)
و نکته دیگر منباب نقل اینکه روای بیان کرد: در هنگامه جشن افرادی به جلوی پاسگاه رفته و هلهله و پایکوبی مینمودند و نیروهای نظامی این اقدام را احترام پنداشته و جهت جبران آن اقدام به شلیک چند تیر هوایی مینمودند.
این از نقل رسم عروسی گذشته بود که سعی شد تاجایی که ممکن است لحظهبهلحظه بیان گردد، برخی از موارد که گفته شد تاکنون وجود دارند اما تغییر یافتهاند اما بیشتر آنها امروزه بطور کلی نابود گشته و اثری از آنها حتی در اذهان هم باقی نمانده است.
در اینجا لازم میدانم که مطلبی را بیان نمایم و آن اینکه، در گفتگو با یکی از اهالی که اکنون بیش از 93 سال از عمرش میگذرد درباره لزومات عروسی و میزان مهریه زوجه در آن دوران مطالبی را بیان داشتند که بیان آنها را خارج از لطف ندیدم، ایشان بیان نمودند:
چیزهایی که برای هردوخانواده جهت شروع و تا اتمام عروسی و آغاز زندگی مشترک لازم بود بدین قول میباشند 1- صد مَن ذرت، 2- هفت عدد بُز نر[تُروشت]، 3- هفت مَن روغن، 4- هفت مَن حنا (هَنا) و یک دو عدد لباس (یک لباس برای عروسی و لباس دیگر برای هفتی [هفته دوم از عروسی]) و یک عدد قالی و یک پتوی خواب بلوچی که بدان "لِھے" میگویند، بود.
لازم به ذکر است، هر من بلوچی 1200 گرم است اما افراد محلی گفتند در کتیج هر مَن یک کیلو و یکی دیگر از راویان بیان کرد که هر مَن سه کیلو می باشد.
تولد فرزند
در صورت باداری پس از رسیدن زن به موعد زایمان، فرزند به کمک قابله [خانمی که تولد فرزند را تسهیل میبخشد] بدنیا میآمد، پس از تولد فرزند مادر وی حداقل تا یک هقته در استراحت کامل بوده و طی این مدت نزدیکان و اقوام زن و شوهر و برخی دیگر در کنار وی بوده و به مراقبت از او میپرداختند، پس از گذشت یک هفته مادر فرزند غسل و حمام نموده، که پس از این امر تنها اقوام فرد در کنار وی مانده و بقیه به زندگی عادی خود برمیگشتند، و پس از گذشت یک هفته زن خود میتوانست کارهای خانهاش را سروسامان بخشد.
راوی میگوید: پس از چله [چهل روز] زن [مادر فرزند] شخصی را که صادق، راستگو و مورد اعتماد بود را به نزد مُلا فرستاده و از وی درخواست مینمودند که در کتب نگاه کرده و اسمی برای فرزند نورسیده برگزیند، پس از انتخاب اسم و نامگذاری فرزند والدین فرزند به خاطر نامگذاری صدقهای را پرداخت مینمودند.
و پس از گذشت مدتی زمانی که اولین موهای فرزند را اصلاح مینمودند و آنها را محکم بسته و در مرکز [به اصلاح کتیجی گِراگ] نخلی که هنوز ثمر نداده است جهت خوشیُمنی و نیکبختی فرزند قرار میدادند همچنین گفته میشود که این موها را در کنار نخل هم دفن مینمودند.
بیماری و مرگ (مُرتِن) و عزاداری
در آن زمان اگر کسی بیمار میشد هر شب تَنی چند از زن و مرد به عیادت میرفتند و عادت هم چنین بوده است که به ارائه نظر و دیدگاه درباب درمان بیماری یا چه بسا نوع بیماری مینمودند و هر کدام راهکار درمانیای را ارائه مینمودند و عمولاً این راهکارها منشأ تجربی داشته یا تنها درباره آن شنیده بودند [و این امر تاکنون هم رواج دارد و تا شخصی به کسی که کسالت یا بیماریای دارد برخورد مینماید فوراً به ارائه راهکار میپردازد و البته امروز معرفی دکتر هم شایع شده و دکترها و شهرای مختلف را جهت معالجه پیشنهاد میکنند لازم بذکر است دیگر آن دید و بازدیدها و عیادتها یافت نمیشود و یا بسیار به ندرت در میان برخی از میانسالان رواج دارد.]
عموماً درمانهایی که در آن دوره برای بیماریهای مختلف از طرف مردم به شخص بیمار یا خانواده وی پیشنهاد میشد بومی و اکثراً در همان منطقه قابل دسترسی بوده اند به طور مثل هنگامی که به عیادت کسی که کمردرد داشت میرفتهاند اولین راهکارشان استفاده از درختچه گیش بوده است.
نکته جالب توجه هم اینکه اگر شخصی بیماری سخت و شدیدی داشت نزدیکان وی در کنارش باقی مانده و به مراقبت از وی میپرداختند، اگر شخص بیمار زن بود زنهای فامیل و اقوام در نزد وی و به مراقب از او مشغول میشدند و اگر مرد بود مردان.
در صورتی که شخص از بیماری شفا نمییافت و دارفانی را وداع میگفت.
پس از وفات، شخص متوفی را به غسالخانه [مردهشوی خانه] برده و شخصی که کار و غسل اموات بود، اقدام به شستن وی مینمود و لباسهای متوفی هم به وی تعلق میگرفت.
پس از شستن جسد و نمازگزاردن و دفن وی شخصی که نماز جنازه را امامت کرده بود[ مُلای روستا] به همراه خانواده صاحب عزا به خانه آنان تشریف برده و در مکانی که برای وی آماده شده بود نشسته و غذایی که تهیه شده بود را برای وی میآوردند تا میل نماید بدین صورت که صاحب عزا باید مرغی را کشته و غذایی مخصوص تهیه مینمود تا زمانی که مُلا از نماز جنازه برمیگردد میل نماید [ یکی از راویان عنوان کرد که غذای معمول مرغ سرخ شده همراه با نان مخصوص که در زبان بلوچی به آن تین مُش یا در گویش کتیجی به آن نان تِنِکی گویند بود]. و پس از صرف این غذا بار دیگر صاحب عزا در ملأعام باید حداقل دو نخل را به آن مُلا به جهت انجام نماز تقبل مینمود و اعلام میکرد تا همه مطلع گردند!
به مدت هفت روز مردم به نزد خانواده صاحبعزا میرفتند و در طی این مدت خانواده صاحبعزا به همراه اقوام و نزدیکان همراه با مُلا از ساعات 8 الی 9 به قبرستان و سراغ قبر متوفی رفته و دعا نموده و فاتحهای میخواندند.
و پس از فراغت از این کار بار دیگربه خانه صاحب عزا رفته و غذای گوشتی مخصوصی را تهیه و در اختیار میگذاشتند
پس از 14 روز زنها میگفتند که شن(ریگ) بیاوردند و روی قبر بریزند، روز 15ام زنها به سر قبر رفته و شن ها را صاف [پخش یا به گویش کتیجی پَهن] می نموند و دو تا سنگ بعنوان میل میگذاردن بعد از آن عود[سوچکی]، مورت و ازگن را روی قبر می سوزاندن آنهم بجهت خوشبویی و سپس مقدار برگ مورت را روی قبر می ریختند.
پس از 40 روز بعنوان کاری بنام "جاهبنی" زنها را فراخوانده و در خانه صاحب عزا جمع میشدند و ساعات 8الی9 به سرقبر رفته و از کسی که کارگرشان بود میخواستند که سنگ قبرها را به قبرستان حمل نموده و خود آنان هم به قبرستان می رفتند و آن میل (سنگ قبرها) را در سر جای خود میگذاردند.
پس از آن لباسهایی را که میت استفاده نکرده بود به فقرا می دادند و آنهایی که استعمال شده بودند را میبردند روی قبر میگذاردند تا اگر کسی خواست برود بردارد اما برخی هم لباسهای استفاده شده را می سوزاندند و یا دور می انداختند.
سوالی که از روای پرسیدم و پاسخ ایشان برای بنده بسیار جالب و متأثرکنده بود اینکه پرسیدم: در آن زمان مردم فقیر بوده اند و بندرت چیزی برای خوردن داشتند چطور است که در عزاداری اینچنین گوشت میدادند ایشان جواب دادند آن زمان مردم قانع بودند و گفت چیزی که خودم شاهد بودم یک کله پاچه را برای 15 خانواده کفایت میکرد و همه به هم میرسیدند و تمامی غذاها از جانب دیگران بود.
لازم به ذکر است که تمامی غذای افرادی که در مجلس عزا بوده و حتی غذای خانواده عزا از جانب دیگران همچون دوستان و همسایگان و یا سایر اقوام تهیه میشد و عملاً برای صاحب اثر هزینه و پریشانیای در بر نداشت.
ختنه (سُر کِرٹں)
در روزی که قرار بود افراد را ختنه کنند همه آنان را جمع نموده و زنان و مردان به همراه آنان به بخشی در قسمت رودخانه به اسم پشته میرفتند و کسانی که قرار بود ختنه شوند دور خود لینگی میپیچاندند [که به آن پُتِک گویند] و شخص ختنه کننده یکی بعد از دیگری آنان را با تیغی تیز بنام استره ختنه مینموده، تا جایی که اطلاع یافتیم آخرین شخصی که این عمل را انجام داده است شخصی بنام "خان محمد فرزند دادمحمد" از افراد سرشناس و گفته میشود سیاح و صاحب دانش کتیج بوده است.
پس از ختنه، افراد ختنه شده باید تا حداقل 14 روز در همان مکان یا جایی دیگر از دشت یا باغ باقی میماندند و حق رفتن به خانه را نداشتند چون تصور مینمودند که بوی غذا یا مواد خوراکی و .... سبب ایجاد عفونت در بخش عمل شده میگردد و همچنین برای عدم استنشاق هرگونه بویی در دماغ افراد سیر [یعنی دو عدد سیر هرکدام در یکی از سوراخهای دماغ] قرار میدادند.
درصورتی که محل ختنه عفونت مینمود تارهای عنکبوت را جمع و با آب خیس نموده و در موضع عفونت قرار میدادند که این کار سبب بهبود عفونت میگردید.